سلام و مهر بر نگاهتان
گفت: ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پنهان و پیدایت منم
سال ها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی
عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یک جا باختم
کردمت آوارهء صحرا نشد
گفتم عاقل می شوی اما نشد
گاهی در گذر زمانه غافل از چراغهای راه بیهوده می دویم بدون آن که بدانیم مقصد کجاست. در حین صحبت با دوستی در مورد این شعر مولانا زیاد گفتیم و چایی نوشیدیم دیدم خلاصه آن بد نیست برای همه با کمک از تکنولوژِ قلم ناقص خویش را بهبود بخشیدم برای نگاه زیبای شما:
در حقیقت این شعر مثل تکهای از آینه است که در میان واژهها پنهان شده. هر بار که آن را میخوانی، چهرهای متفاوت از خودت را نشانت میدهد. شاید اولین بار که خواندمش، فقط داستان مجنون و لیلا را دیدم – همان عاشق دیوانهای که در بیابانها سرگردان است. اما حقیقتش عمیقتر از این حرفهاست…
یک روز صبح، وقتی دوباره شعر را خواندم، ناگهان فهمیدم دارم با خودم حرف میزنم! آن “لیلا”یی که همیشه دنبالش بودم، شاید همان آرامش درونیام بوده که سالهاست نادیده گرفتهام. شعر زمزمه میکند: “من همان هستم که میجویی… از رگ گردنت نزدیکترم…”
گاهی زندگی می کنیم در تندباد خواستهها و آرزوها. دنبال پول میدویم، بعد دنبال عشق، بعد دنبال موفقیت – مثل مجنونی که از این صحرا به آن صحرا میرود. اما شعر پرسشی را در ذهنم روشن کرد: “چقدر از این دویدنها واقعاً مرا به خانهام رسانده؟”
آن “صد قمار عشق” که باخته شده، برایم یادآور تمام فرصتهایی است که صرف عشقهای واهی کردهام. عشق به قدرت، به ثروت، به تأیید دیگران… و تازه امروز میفهمم که معشوق حقیقی همیشه همانجا بوده، صبورانه منتظر که سر را برگردانم و ببینمش.
حالا هر وقت احساس گمگشتگی میکنم، این شعر را زمزمه میکنم. به من یادآوری میکند که شاید لازم نیست آنقدر دور بروم. شاید پاسخ همه جستجوهایم همان نفسهایم باشد که آرام میآید و میرود. شاید “لیلا” همان آرامشی باشد که وقتی سکوت میکنم، در سکوت مییابمش.
و این زیبایی شعرهای عرفانی است- امروز برایت یک چیز میگویند و فردا چیزی عمیقتر. مثل همان معشوقی که هم پنهان است و هم پیداست. هم دور است به اندازه تمام جستجوهایت، و هم نزدیک به اندازه یک نفس…
سوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا بر نیامد از لبت
روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی
مطمئن بودم به من سر میزنی
در حریم خانه ام در میزنی
حال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بیقرارت کرده بود
مرد راهم باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم
#عباس_رحمتی
#ارتباطات_موثر
#کارآفرینی
#Abbas_Rahmati





